دلنوشته 3
این مطلبو همین الان نوشتم داغ داغه.
خب میخوام یه چیزی بنویسم یه کم با دل ادم بازی کنه!
بر دیواره ی مملکت دل اینگونه نوشته شده است هر که دل عاشق ندارد وارد نشود! منم می گم اگه تا حالا دلت نلرزیده و عاشق نشدی این مطلبو نخون !
از مصفای دلم از ان گوهر وجود می نویسم .ناب ناب می نویسم.می دونید یه جورایی هاج و واج مانیتورمو دارم نگاه میکنم !نمی دونم چی بنویسم.
از دلی خسته و جانی گرفتار که در ساحل سرزمین عشق لنگر انداخته با تمام وجود اینگونه میگویم دوستت دارم.هر چند اگر تو ندانی و یا اینکه نخواهی بدانی؟
جالبه یه جایی خوندم که عشق در نظر عرفا اینجوری بوده که می گم. نقل شده که هر کسی عاشق شود و عفت پیشه کندو وبمیرد شهید مرده.
مهربانی به منزله هدیه ی یک عالم ذوق است و تا ان را درخود نیابی احساس بزرگ بودن نخواهی کرد.
زیبایی هر چند انسان را به وجد می اورد اما ماندن ان در درون و جسم انسان محدود به سنه ای کوتاه است. دل ادمی باید بزرگ باشد تا وجودی بزرگ داشت.
حدیث هفته
يكى بيم آن گناهى كه از او سر زده و نمى داند خداى متعال با او چه خواهد كرد، بسيارى از گناهان را انسان فراموش مىكند، اما در ديوان الهى محفوظ است.
دل نوشته 2
گویا دل همچو چکه چکه ی قطره ای خالی می شود و بر طبل رسوایی خو قد علم می کند. دل را درون پارچه ای گلگون پیچیده ام و با خود در استان یاری خواهم برد که در ان جا ذوب شود و غرور خود را رها کند و دوباره دوست داشتن را یاد بگیرد.
با رها با خود فکر کرده ام که اگر بخواهم پیامی عاشقانه از زبان برگ زردی پاییزی که در فصل پاییز از درختی فرو می افتد و باد ان را درگیر بازی روزگار و حیرانی های خود می کند چه خواهم نوشت؟
دل طوفان زده ی من به دنبال چه می گردد؟
دوست داشتن یا که در جولانگاه عشق فریاد زدن را می خواهد؟ کدامین را خواستار است؟
با نوک تیری می نویسم و کاغذ را که قبرستان دل سوخته ی من است را مورد هدف قرار می دهم و می گویم ای افریننده ی مهربان و معبود من دوستت دارم هر چند که گناهکارترین عالم باشم.دل نوشته
سلام به همه ی دوستان عزیزم که این وبلاگو پیگیری می کنن.تصمیم گرفتم از این هفته از دل نوشته های خودم تو وبلاگ بنویسم.فقط خواهشن از نظرات خوتون دریغ نفرمایید که منم دل نوشتن داشته باشم.
فریاد احساس جوانی که می خواهد بنگاردو خویشتن را که پر از احساس است برای خود رسوا کند.
به واژه ی دوست داشتن می اندیشم که اندیشه اش نیز مرا درمانده می کندو احساسم را دو چندان.پر از خالی تا که از محبت همچو تویی سرشار گردم.با تو بودن و برای تو زیستن به من امید می دهد تا بار دیگر به اسمان نظاره کنم و لذت تنهای تنهابا تو بودن را درک کنم.
فریاد دل در من نجوا می کند مانند قبقه ی پرنده ای که صدای زیستن در او می جوشد و بسان چشمه ای گوارا در جان من خروشان می شود.
و من عطشان تر از هر روز در پی تو.تا کی نمی دانم !