درگیر خاک!
مجذوب اسمان!
فاش میگویم
دل سنگین شده،تو نیستی!و من هر روز باید چشم بگردانم!
نه از چشم من پیدا و غریبه و 
نه میبینمت! معما گشته ای برایم! برایم ستاره گشته ای! اقا مگر نمیدانی از عرش تا فرش بسیار راه مانده!طفلم هنوز!پای امدنم نیست.دوست دارم قدمی راهی عشق بازی کنم.....
اه دلم میسوزد و عمر بی حساب میدود....
عجب معامله ی عجیبی!
بسِ دیگه تنور ریا در دل بی ریایی چیزی برایم نمی گذارد....
اشک قلمم را شکست.....